گاهی وفاداری به جز تنهایی ات نیست....

ساخت وبلاگ

مدتی ست که شدیدا احساس تنهایی می کنم.

نه اینکه حس جدیدی باشد و قبل ترها دچارش نشده باشم برای مدت ها، نه.... 

فقط اینکه احساس می کنم این تن، این جان، این روحِ تشنه ی همراهی و همدلی، کفاف تنهایی ام را نمی دهد دیگر... 

خوانده بودم که دردها و رنج ها وسعت می دهند جان را، این تنگ شدن عرصه ی طاقت ما چه معنا دارد خدا؟

به گمانم کیفیت گذراندن دوران رنج است که بزرگ می کند روح را... 

نه صرفا در معرضش قرار گرفتن... که اگر تنها در رنج بودن آدمی را رشد می داد، شاید اوضاع آدم ها به گونه ای دیگر می بود...

و من مردود شده ام، خودم خوب می دانم خداجان.... 

زهرای زودرنج کم تحمل را چه به وسعت روح؟

اویی که این بار آخر که شاید خیلی بیشتر بستر رشد، بستر دل کندن از غیر و متوجه تو شدن برایش فراهم بود، طاقت نیاورد و با خبر کرد عزیزانش را. 

و حالا این تنهایی سنگین همراه روزهایش شده... 

شاید حرف زدن در مورد تجربه ی چنین حسی هم باز اشتباه باشد و من شاگرد ناخلفی که نمی فهمد و نمی خواهد بفهمد.... 

گیج شده ام، و پشیمان و درمانده... 

مددی

شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 16 خرداد 1403 ساعت: 19:50